داشتم به دوره قبل تر زندگیم فکر میکردم! وقتی که هیچ جوره آروم نمیشدم تا وقتی که برسم باشگاه.. تا وقتی پام بخوره به اون توپ .. و الان چقد بهش نیاز دارم .. یکی بیاد بگه میشه ، بازم میشه ! میرم تو اون سالن و بعد به هیچی فکر نمیکنم .. دقیقا هیچی فقط تو زمان حالم ! باورت میشه من بتونم تو زمان حال باشم !
جلسه بیستم دارو درمانیهیچ اشکالی نداره وقتی داری سیب زمینیهای پختهها رو پوست میکنی هی زور بزنی بعضت نترکه .. ولی بترکه .. اشکال نداره بزنی زیر گریه .. برای ِهمه چیز و هیچ چیز ! برای ِ هرآنچه از دست رفت و هرآنچه به دست نیآمد ! اشکالی نداره تو آینه به خودت نگاه کنی و اذعان کنی به خوب نبودن حالت ! حتی اشکالی نداره نمیتونی خوشحال باشی ! تظاهر نکن .. به حالی که نداری تظاهر نکن .. پنجره رو باز کن .. نفس بکش ! فقط نفس بکش .. همین ؟! همین .. ببین اگه هنوز میتونی نفس بکشی .. پس انجام ش بده ! فقط نفس بکش .. باران را بکش تو ریههات .. تمام هوا را نفس بکش .. !
برنامهریزی، پاشنه آشیل موفقیت در آزمون زبان انگلیسی آیلتسشما را دعوت میکنم به یک چالش ! همین طوری بداهه بود بیخیال ! واقعا هیچی تو ذهنم نبود براش .. فقط خواستم طوفانی شروع کنم که یعنی بعله ! تو همین فاصله فهمیدم که یه ایده اومد به ذهنم برا همون چالش ِ! خب من شما رو به چالش نوشتن دعوت میکنم ! خب از اونجا که ممکنه سوال پیش بیاد که نوشتن از چی ؟! من پاسخ میدم .. نوشتن از هیچی ! چون ایده ام همین جا تموم شد شما را با چالش تنها میزارم .. این شما و این هیچی !
ادای دین به وطن؟؟!!قضیه اینه که معلوم نیست باید بابتش خوشحال بود یا مغوم ! ادم گیچ میشه که الان این خوبه قضیه ست یا بدش ! بی قراری میکنی ..تو بی قراریهات غلت میزنی .. پیچ میخوری .. تاب میخوری .. و میگی نه ! نه که نه ! من قبولش نمیکنم این یکی رو نه ! اصلا من آدم فلانها بودم ، ادم بهمانها ! چطور میشه ! که .. نه نه .. نمیشه .. بعد یه روزی که اصلا مشخص نمیکنه که چه روزی ِ .. به یک برگ از دفترت میرسی که دو خط نوشتی ! دو خطی که برت میداره تو یه گذشته ی ِ مثلا گذشته نگدشته میزاردت ! و میبینی چی بودی چی شدی !من همون آدمیام که فکرشم نمیکردم کنار بیام ! بپذیرم ! اگه این منم پس اون کی بوده !؟ اگه اون منم ! پس این کیه ؟! بعد میگی نکنه من چند من ِ تکثیر شده ام ! یا من ِتکمیل شده ام ! عادت کردن به هر آنچه که باید و نباید بد ِ قضیه ست یا خوب ش ؟! قطعا که پاسخی براش نیست ! به فرض نسبی بودن خوب و بد ! اما خب منزجر کننده ست ! به حتم نمیگم .. اعتقاد به مطلق بودن صرف، غیر محتمل ِ.. ! عادت کردن به درد مثلا ! از هر زاویه ایی که نگاش کنی منزجر کننده ست ! بعد میرسی به اینکه حالا باید بابت بی حسی ت خوشحال باشی یا مغوم ! برای تبدیل شدنت به یک سری نسخههای تکثیر شده از خودت جشن بگیری یا ماتم! حالا قضیهی دیگه که پیش میاد اینکه کدوم خودت ! بعد میوفتی تو یه مسیری پیچ در پیچ .. که گنگ تر میشه .. میوفتی تو تله ! تو تله ي ِ کشمکش ِ بین خودآگاه و ناخواگاهت ! تو من ِ قبل و بعد .. اگه فرض خطی بودن زمان رو پیش بگیریم البته ! بعد هی پیچ میخوری .. تاب میخوری .. و نمیدونی باید بابتش مغوم بود یا خوشحال !
میدونی یکی از قشنگ ترین قسمتهاش کجاست ؟!
حیدو هدایتی - مو سی تویه چیزی مُدام تو یک خط مستقیم میره میاد .. میره میاد .. میره میاد ..بعد سرکوب میشه .. سرکوب میکنه .. چند لحظه بعد چیزی دوباره تو یه مسیر مدور میره میاد .. میاره میاد .. میره میاد .. دوباره سرکوب میشه .. سرکوب میکنه ..چیزی / کسی داد میزنه ..سرکوب میکنه و سرکوب میشه .. یکی ناخنهاشو روی چیزی صیقلی میشکه و مُدام میکشه .. ! سرکوب میشه .. سرکوب میکنه .. یکی میره میاد .. یکی داد میزنه .. یکی گریه میکنه .. یکی میخنده .. یکی میزنه .. یکی میخونه .. گرچه ندیدم کسی برقصه نو این آشفته بازار ! چیزی واضح نیست .. هیچ چیز .. یا انقدر روشن ِ که نمیتونی ببینی یا انقدر تاریک که نمیتونی ببینی .. کلا چیزی از هیچ گذشته حالی آینده ایی نمیتونی ببینی .. یکی پُر ِ .. پُر از خالی .. یکی با اشکهای مادرش هی میمیره هی میمیره هی میمیره .. یکی از قامت خمیده پدرش هی میمیره میمیره میمیره .. ولی خلاص نمیشه ... یکی انقد تو مغزش جیغ زده که کر شده .. یکی انقد به دیوار کوبیده که سرکوب شده .. که سرکوب شده .. که سرکوب شده ..یکی انقد افتاده که اشباع شده .. یکی انقد خود خوری کرده که تحلیل رفته ! یکی انقد خودش رو به اون راه زده راهش رو گم کرده .. ! یکی انقد نرسیده که سرکوب شده .. که سرکوب شده .. که سرکوب شده .. یکی انقد از تو دور ِ .. انقدر گُم ِ که نه پیداش میکنی نه پیدا میشه .. یکی حالش خوب نیست ! یکی حالش خوب نیست ! چیزی نشده شلوغ ش نکنید .. فقط یکی حالش خوب نیست !
تا حالا به ترس فکر کردی ؟
برنامه ریزی برای کار با این همه دست اندازتا حالا به ترس فکر کردی ؟
هعی پنجاه سالتون وارد میشه احترام بگذاریدتعداد صفحات : 0