قضیه اینه که معلوم نیست باید بابتش خوشحال بود یا مغوم ! ادم گیچ میشه که الان این خوبه قضیه ست یا بدش ! بی قراری میکنی ..تو بی قراریهات غلت میزنی .. پیچ میخوری .. تاب میخوری .. و میگی نه ! نه که نه ! من قبولش نمیکنم این یکی رو نه ! اصلا من آدم فلانها بودم ، ادم بهمانها ! چطور میشه ! که .. نه نه .. نمیشه .. بعد یه روزی که اصلا مشخص نمیکنه که چه روزی ِ .. به یک برگ از دفترت میرسی که دو خط نوشتی ! دو خطی که برت میداره تو یه گذشته ی ِ مثلا گذشته نگدشته میزاردت ! و میبینی چی بودی چی شدی !من همون آدمیام که فکرشم نمیکردم کنار بیام ! بپذیرم ! اگه این منم پس اون کی بوده !؟ اگه اون منم ! پس این کیه ؟! بعد میگی نکنه من چند من ِ تکثیر شده ام ! یا من ِتکمیل شده ام ! عادت کردن به هر آنچه که باید و نباید بد ِ قضیه ست یا خوب ش ؟! قطعا که پاسخی براش نیست ! به فرض نسبی بودن خوب و بد ! اما خب منزجر کننده ست ! به حتم نمیگم .. اعتقاد به مطلق بودن صرف، غیر محتمل ِ.. ! عادت کردن به درد مثلا ! از هر زاویه ایی که نگاش کنی منزجر کننده ست ! بعد میرسی به اینکه حالا باید بابت بی حسی ت خوشحال باشی یا مغوم ! برای تبدیل شدنت به یک سری نسخههای تکثیر شده از خودت جشن بگیری یا ماتم! حالا قضیهی دیگه که پیش میاد اینکه کدوم خودت ! بعد میوفتی تو یه مسیری پیچ در پیچ .. که گنگ تر میشه .. میوفتی تو تله ! تو تله ي ِ کشمکش ِ بین خودآگاه و ناخواگاهت ! تو من ِ قبل و بعد .. اگه فرض خطی بودن زمان رو پیش بگیریم البته ! بعد هی پیچ میخوری .. تاب میخوری .. و نمیدونی باید بابتش مغوم بود یا خوشحال !
بازدید : 627
پنجشنبه 14 آبان 1399 زمان : 21:43